پسرک، بی چاره و لرزان ایستاده بود جلوم. نگرانی از عمق چشم هایش می جوشید که مبادا انگشت اشاره ام سمت او برود. چند دقیقه ی قبل، او را دیده بودم که زنگِ در ِ خانه ی یکی از همسایگان را به بهانه ی خواستن عیدی زده بود و توپیده بودم که حق ندارد نصف شبی در خانه ی مردم را برای چندر غاز عیدی بزند و آبروی خودش و شهرداری را ببرد.
معضل تکراری هرساله مان و آشی که شب عیدی آنقدر شور می شود که علاوه از سپور و رفتگر شهرداری، کسانی از بیرون مجموعه! لباس نارنجی مخصوص همکاران ما را می پوشند و هر شب گوشه ای از محلات شهر را به طلب عیدی و شب چره ی چهارشنبه سوری و … شخم می زنند و هزار هزار تبعات و اتفاقات و حواشی برای مجموعه می سازند. و هر سال چند هفته مانده یه عید تلفن پشت تلفن و اعتراض پشت اعتراض می آید که آی بیائید و جلوی کارگر هایتان را بگیرید و چنین و چنان…
حالا او و چند تای دیگر از همکارانش را کَت بسته! آورده بودند تا شناسائی شان کنم که کار، کار کدامشان بوده و این بدترین عکس العمل ممکنی بود که می توانست اتفاق بیفتد. شاید اگر صبر می کردم و صبح پی گیر موضوع می شدم، یا شاید اگر دوستی که مسئول مستقیم موضوع بود، دستور قشون کشی و رو در رو کردن ما و ایشان را نمی داد، یا لااقل من آن قدر حواسم بود که وقتی دیدم طرف ماجرا را آورده اند پای صحنه ی جرم! و می خواهند آبروی نداشته ی پیمانکار گردن کلفتی را با اعدام صحرائی کارگری بی چاره با بازسازی صحنه ی جرم و آن هم به دست من بخرند و نمی رفتم در را برویشان باز کنم، این همه از اجرای قانونی که مکلف به پیاده کردن آنم بدم نمی آمد و از اجرایش پشیمان نبودم.
گرچه نه آن کارگر جوان ِ بی چاره را لو دادم و نه راضی به اخراجش شدم و حتی جلوی روی او و دوستانش توپیدم به بزرگترشان که نشنوم از گل نازک تر به یکی از این ها بگوئید و بعد مطمئن شدم که نکند یکی شان شب عیدی از کار بی کار شود.
و امشب تا خود صبح، در برزخ نتیجه ی ناثوابی که از نیت خیرم حادث شد، کابوس خواهم دید…
و این اولین نوبتی بود که از اجرای قانون سخت پشیمان بودم…
دیدگاهها
بسم الله
قانون نوشته دست بشر است،البته این دلیل بر عدم رعایتش نیست،ولی برخی از مواقع قوانین نانوشته ای هستند که صد تا از قانون های نوشته شده را بر زمین میزند.
حاجی جان
دم عیدی کارگر نمیخوای؟
============
حسین:
بغیر قرآن الباقی قوانین مصنوع بشر است ولی این حجت نیست هر جا من و قانون رو در رو قرار گرفتیم، موضوع احساسی شود و یا بقول علماء متوسل شویم به اجتهاد در مقابل نص!
حرف در باب این که اجرای قانون از اوجب واجبات است و بالعدل قامت السموات و الارض و هزار آیه و حدیث و انذار دیگر در این فقره که مثنوی هفتاد من کاغذ است و حوصله ی ذکرش نه در گنجایش این چند سطر و ستون.
غرض، شب عیدی کاررگر که سهل است! ارباب هم به کار ما می آید.
شما تشریف بیاورید و ارباب و سر ِ ما شوید سعید جان!