رساله ی سعی

گفت ببین بچه! تو پسر برادر منی علی حتی نزدیکتر از بردارم به م بود. هر کاری که می کنی بکن با هر کی هم میخای بپلکی بپلک فقط یادت باشه تو باید – باید! – پسر علی بمونی سعی کن پسر علی باشی همین! پی نوشت: اما خودمانیم عجب رفقائی داشتی سردار …

شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای …

می گفت هر باری که به خوابش می رفته ای لباس فرم سپاه تنت بوده. همیشه. و اصلا هیچ باری نبوده که بیائی و لباس سبز تنت نباشد. می گفت سال های سال، هر هفته سراغش را می گرفته ای. می رفتی و میهمان خواب هایش می شدی … می گفت الان خیلی وقت است …

شتر است مردِ عاشق

به سَرِ مناره اُشتُر، رَود و فغان برآرد: که «نهان شدم من این‌جا، مکنید آشکارم.» شتر است مردِ عاشق سرِ آن مناره عشق است، که مناره‌ها ست فانی و ابدی است این منارم. تو پیازهای گل را به تکِ زمین نهان کن، به بهار سر برآرد که من آن قمرعُذار ام… «ملای روم»

آروسیاک؛ بازمانده‌ی خوی

… این کتاب را پایانی نیست. متاسفانه من هنوز موفق نشده‌ام به خوی سفر کنم. در گذشته به دلیل خاطرات وحشتناک، دروازه‌ی خوی بر روی فکر و روح همه‌ی مابسته بود و حتی در نقشه جغرافیائی مغزمان نیز جائی نداشت ولی پس از نگارش این کتاب، خوی به شهر من، گذشته‌ی من و عشق من …

وَ یَسئَلونَکَ عَن ذِی القَرنیِن

آن گاه گه بدون جنگ وارد بابل شدم، مردم گام های مرا به شادی پذیرفتند. نگذاشتم هیچ رنج و آزاری به مردم این سرزمین ِ آباد وارد آید. برده داری را برانداختم و فرمان دادم که همه در پرستش خدای خود آزاد باشند. شهرهای ویران شده را از نو ساختم. نیایش گاه های بسته را …