ای در سرِ دل دادهگان سودایِ تو ای جملهی هستی همه شیدایِ تو آشفتهام این سو آن سو میروم در بازیِ پیدا و ناپیدایِ تو…
ماه: ژانویه 2013
دو پاکت آجیل، یکی مرغوب و دیگری نامرغوب جلوی دستش بود و هر از گاهی ناخنکی به یکیشان میزد. پیرمرد سرایدار که آمد تو، پاکت آجیل نامرغوب را گرفت سمتش که؛ مُشتت را پر کن و بعد انگار فکری به نظرش آمده باشد، کلهم اجمعین پاکت را داد به او که تا وقتی آخرین مریض …
دختر بچه پرتقال دلش خواسته بود. مادرش گفته بود توی این فصل پرتقال از کجا پیدا کنیم؟ بعد از چند دقیقه دختر بچه با یک پرتقال وارد اتاق شده بود! هیچکس نمیدانست این پرتقال را کی دست او داده؟ آقا فرموده بود این بچه توی حرم دلش پرتقال خواسته بود، حالا با قاعده به او …
امیرالمومنین علی علیهالسلام خطاب به اشعث ابن قیس فرماندار آذربایجان: همانا پست و فرمانداری برایت وسیلهی آب و نان و جمع آوری ثروت نبوده، بلکه امانتی بر گردن توست! و تو باید از فرمانده و امام خود اطاعت کنی! حق نداری نسبت به رعیت و مردمی که مأمور به رعایت حالشان شدهای، استبداد بورزی و …
آقای حجتِ ثامنِ ضامن! از اینکه عنان افسارم دست اربابی چون شماست و از اینکه هرسو و هر ثانیهای که اراده کنید، مشیت شما بر اختیار مثل منی میچربد از شما متشکرم. متشکرم از دعوت بیمقدمهتان و اسبابی که جور کردید و به عقل جن هم نمیرسید آنجا و آنروز و آن ساعت، مقدرم کرده …
سرش را از ته تراشیده بود. از زیر عمامهی به دقت بسته شدهاش ولی تک و توک موهای جو گندمیاش معلوم میکرد صاحب این موها، نزدیک چهل را دارد و موهایش هنوز هم مجعد و فرفریاند. گفتم؛ شیخنا! خیر است… حلق کردهای به سلامتی! عازم حجی؟ گفت: خیر که هست. حج ولی مال روزهای مشخصی …
پرسیدم: تو هم عین من، وقتی اهتراز پرچممان را میبینی و بادی را که میوزد در زیر و برش و رقص میاندازد در جان غرور سه رنگ و خوش رنگمان، خوش خوشانت میشود و محو تماشا و غرور و ابهت میشوی؟ خیره به پرچم سترگِ افراشته در مقابل گنبد نقرهای مرقد امام، گفت: آره. ولی …
مگر تقصیر از دلِ ناماندگارِ بیدرمانِ من است؟ وقتی نماز در سفر شکسته میشود دلِ من نشکند وقتی تو در سفری؟ دردِ دوری نگیرد وقتی دوری؟ غمِ مهجوری نکشد وقتی از تو یادی مانده با مهجوری؟ خراب نشود وقتی دنیا آباد نمیشود تا نیائی؟ و امروز یکهزار و یکصد و پنجاه و چند سال از …
تو ای دوبارهی ممکن تو ای همیشهی حتمن چهقدر منتظری تو چهقدر منتظرم من و کفشهای تو آیا که چند ساله شدند؟ از اینهمه ندویدن، از اینهمه ماندن… سیدمَهدی شجاعی
یوسُفِ اسلامبولی، مردِ مؤقرِ میانسالِ توریست که کاغذ راهنما به دست، ایستاده بود مقابل عمارت مُعظمِ جهاننمای سر خیابان طیب و به گمان تاریخی توریستی بودن آنجا سر و ته و بر و روی عمارت را دید میزد، به ترکیِ مخلوط با واژگانِ نیم فارسی از منِ در حالِ گذر خواست که عبارتِ شکسته نستعلیقِ …