دائره‌ی خدمات؛ روایت دیگری از روزمره‌های یک مدیر روزمره

تعریف شغل سازمانی ما یک سطر بیشتر نیست؛ ارائه‌ی خدمات!
تعریفی که شعاع دائره‌اش از رفع ابتدائی‌ترین نیازهای بهداشت محیطی را شامل است تا ارائه‌ی سرویس‌های تخصصی با سیستم‌های روزآمد و مکانیزه.
کسی در کسوت ما، نمی‌توانم و نمی‌شود و بماند برای فردا، توی کار نمی‌آورد. و نوع نیازهائی که سوی ما روان شده‌اند، دارای فوریتند و تعلل در ارائه‌شان می‌تواند هزار و یک جور حاشیه و اشکال و تبعات بسازد.
جالب‌تر، گستره‌ی وسیع و تنوع اقشار در بین ارباب ِ رجوع‌مان است. از وکیل پایه‌ی یکِ عصا قورت داده‌ی دادگستری که شاکی از تناوری درخت چنار جلوی دفترش است که مانع دید تابلوی وکالتش شده بگیر تا دندان‌پزشکی که دق دلی خلوتی مطبش را سر شکایت از قاطی‌ شدن زباله‌های عفونی مطبش – بخوانید چند تکه پنبه مصرف شده در عمل کشیدن دندان! – با سائر زباله‌ها خالی می‌کند و هر روز بلای جان ماست که مگر به شیوه‌ای و حیله‌ای اکیپ ویژه‌ی برداشت زباله‌های بیمارستانی را بکشاند دم مطب خلوتش که به پزشک رقیب در ساختمان روبروئی برساند که؛ ببین سرم چقدر شلوغ و حجم زباله‌ی عفونی‌ مطبم زیاد شده که زباله‌بر ویژه می‌آید دم مطبم!


در تنوع اتفاقات شغل پرحاشیه‌ای که داریم، گاهی یارکشی‌ می‌شویم بین دعوای همسایه‌گی. آن‌جا که مجبوری بروی و وارد دعوای همسایه‌گانی شوی که پس‌آبِ بوگندوی خانگی‌شان را هدایت کرده‌اند توی کوچه و قضاوت کنی در دعوائی که شاکی و متشاکی هر دو صاحب جرم واحدند و دعوا سر تعداد خانوار زیادتر متشاکی است که سهمش از به گند کشیده شدن کوچه بیشتر است!
یا وقتی دم امتحانات ترم که موعد خنچه‌بری خنچه‌بران ملتمس دعا دم خانه‌ی استاد ریاضی مهندسی و آمار و سیالات و استاتیک است و نصف شب تلفنت زنگ می‌خورد که فلان همکار پیرسال که دم بازنشستگی‌اش خواسته لیسانس عمران بگیرد که حقوقش ترمیم شود و بعد هزار بار افتادن توی ریاضی عمومی یک! الان متوسل استادی شده که نمره ‌دِه است و حالا مخ تو را کار گرفته که: ببین فلانی! من گیر دو نمره‌‌ی کوفتی‌ این استادم که بعد شش ترم ریاضی‌ یک و دو را یک‌جا پاس کنم! الان که آمده‌ام دم در امانتی‌اش!!! را بدهم، [و امانتی همان تخم‌مرغ دوزرده و روغن‌حیوانی محصول روستاشان است که زده زیر بغلش و به بهانه‌ی نوبرانه‌گی و محبت زائدالوصفی که به حضرت استاد دارد، تنها از گلوش پائین نرفته و سهم! استاد را آورده دم درشان] دیدم که تابلوی کوچه‌شان افتاده! ببین تا فردا می‌توانی بدهی تابلو را بزنند سرجایش؟ استادم میگه تابلو نباشه خانمم نمی‌تونه آزانس بخاد! ببین! گیر این استاده‌ هستما! من را تصدق بچه‌هایت! کن و بده تابلوشان را بکوبند و دم درشان را هم اگر اکیپت این‌جاست بده آسفالت کنند!
و تو می‌مانی بین کشف مجهولات معادله ای n مجهولی‌ای که یک سرش بسته به پیچ و رولپلاک ِ تابلوی سر کوچه‌ی استاد ریاضی عمومی همکارت است در جنوب غربی شهر و سر دیگرش کلاف سر در گمی‌ست در نحوه‌ی برنامه‌ریزی برای عبور دادن اکیپ زباله‌بر عفونی! از مقابل فلان پزشک دندان ِ کم مشتری! در بافت مرکزی شهری که به غایت دوستش می‌داری!
– – – –
و فرمود:
فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُ‌ون!

دیدگاه‌ها

  1. داستان

    سلام،وقت به خیر!
    برای قسمت “یک تجربه” همشهری داستان این بار موضوع کلاس رانندگی (یا خاطرات کلاس رانندگی،یا خاطرات امتحان رانندگی) رو قراره روش کار کنن.
    اگه خاطره ای داشتید لطف کنید تا یکشنبه،دوشنبه به آدرس chapeasr@gmail.com بفرستید.(تو قسمت subject هم بنویسید:یک تجربه،کلاس رانندگی).مطلب باید حدود ۳۰۰ کلمه باشه.
    البته پیشاپیش بگم چون در نهایت آثار باید از موضوعات متنوع و قلم های متفاوت انتخاب بشن،چاپ شدن یا نشدنش دست خداست!

  2. فدائي اسلام

    بسم الله
    هر که بامش بیش برفش بیشتر!
    =========
    للحق.
    حسین:
    این البته برف نیست و رحمت است!
    که حضرت حسین علیه السلام فرمود: نیاز مردم به شما رحمت خداست و ازرحمت خدا دلگیر نشوید…
    غرض، این چند سطر و نوشته های پیشین مشابه و آن ها که هنوز وقت نشرشان نشده، غم گساری نیست و انتقال مفهوم و پیام و تجربه است.
    و لا علم لنا الا ما علمنا.
    یا علی مددی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.