باران که می‌بارد تو می‌آئی…

لابد خبری هست که هی دم به ساعت زمین و زمان را به هم می‌ریزی ابر می‌آوری و رعد می‌فرستی و باران می بارانی!
آن‌هم عهد وسط گرمای تیرماهی که هیچ به‌یاد ندارد چه‌وقت دیگری جز این و کـِی چنین بارانی و سیل ناک بوده‌است؟
ما را که خبر از اسرار نمی‌دهی
ولی هم‌این که تلافی ِ لذت ِ نبرده‌مان از اردی‌بهشت بی‌باران ِ تازه درگذشته را به سیل‌های عصرگاهی تیرماهی هول‌ناک و پربلا قضا می‌کنی ما را بس.
بین خودمان بماند، هنوز بر خلاف خیلی‌ها
از زیر باران ماندن و خیس خوردن و دست گشادن زیر رگ‌بار بی‌امان باران‌های تند و سیل آسا و سر به آسمان گرفتن و نیوشیدن قطرات درشت بارانی که سر و صورتم را پُر می‌کنند، غرق حیرت و لذت و شوق و صفا می‌شوم…

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.