واندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند…

بعد آن‌همه انذار و تبشیر در جلساتی که در نود درصدشان شرکت نکرده‌بودم و شرکت کنندگاتنش بیش‌تر از آموختن مناسک و شرایع حج، یاد گرفته‌بودند حج و انجام اعمال آن‌‌را چون قله‌ای رفیع، دست نایافتنی ببینند و از هیبتی که برای‌شان از سختی ادای مناسک حج ساخته‌بودند واهمه داشته‌باشند، آن‌قدر که از هول و ولای خوف از درست به جای آوردن مناسک دست به دامن نذر و نیاز شوند، ام‌شب ادای مناسک را به پایان بردم!
غرض، انذار و ترسی که در جان همه بود در دل ما هم رسوخی داشت و مجبورم کرده‌بود مخارج حروف نماز را از ته حلق ادا کنم و مَدّ ممتدِ ” ولالضالین” حمد را به قدر کفایتی که امام مسجدالحرام می‌کِشد بکِشم.


باری بعد این چند روز ادای مناسک پیچیده و رازآلود حج، ام‌روز وقتی شب از نیمه گذشته بود، دور هفتم طواف نساء را در مقابل حجرالاسود تکبیر گفتم و بعد قنوتی طولانی و غیرمعمول در نماز طواف سر به سجده‌ای سودم که دلم به سر برداشتن از آن رضا نبود که نبود…
حس شیرینی که فقط و فقط حین اتمام مناسک حج میهمان دل و دین و دنیای آدمی می‌شود که یقین دارد به قاعده‌ی لطف خدا بود که سفر قبله قسمتش شده و لباس احرام تمتع قابِ تنش.
ام‌شب به‌ترین و آرام‌ترین و پدرام‌ترین شبی بود که در این سی سال بر من سحر خواهد شد. و ای‌کاش فجرش هیچ‌گاه ندمد.
در این حس شیرین از فراغت اعمال و مناسک که دلم و زبانم فقط به دعا چرخان است، از خدا هزار هزار چیز خواستم که کم‌ترین آن چشاندن چنین لذتی بود به همه‌ی دوستان دیده و نادیده‌ام که عجیب حسی است و قریب لذتی…
و اتمّوا الحج و العمرهَ لله! +

دیدگاه‌ها

  1. مرضیه

    سلام
    این کمترین خواسته شما بزرگترین آرزوی خیلی از ماهاست و اینکه ازخدا بخواهی که این لذت و به بقیه بنده هاش هم بچشونه یعنی این که فهمیدی که چه توفیقی نصیبت شده…
    قبول باشه ان شاءالله

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.