آدم‌های خوب شهر/ ۶

هر روز که می‌گذرد، سوی چشمانِ مردش کم و کم‌تر می‌شود. زن که زیر فشار زنده‌گی و اداره‌ی معاش شوهرِ کم بینا و سه پسر خردسالِ قد و نیم‌قد دارد طاقت از کف می‌دهد و شب و روز چکمه به پا و دست‌کش به دست، مشغول رُفتن و سُفتنِ در و دیوار و فرش و شیشه و پرده‌ی مردم است، بزرگ‌ترین همت و آرزویش این است که شب وقتی خسته از دوازده ساعت کارِ بی‌وقفه‌ در خانه‌ی این و آن، با دست و جیبِ پُر برود خانه و دست‌رنج یک روز تا شب کار بی‌امان و استراحتش را بگذارد جلوی مردی که اسکناس‌های مچاله شده در پَرِ چادر زن را از لمس‌شان می‌شناسد و قطع و زبریِ حاشیه‌های هرکدام.
شیرزنِ کاریِ غیور که با شکمِ برآمده و در حالِ زارِ پا به ماهش هم دست از کار نمی‌کشد و نمی‌تواند بکشد، آن‌قدر غیرت دارد که قانعِ چهل پنجاه تومانِ کمیته امداد و یارانه‌ی دولتی نباشد و آن‌قدر شوهرداری بلد است که حفظ حرمتِ شوهرِ علیل و اقتدار مردانه‌ی او، اصل اول زنده‌گی‌ش باشد و اسم رسول را هیچ وقت بی “آقا” نیاورد و آن‌قدر پای کار دل بسوزاند که از دو سه ماه مانده به عید، وقت سرخاراندن نداشته باشد و این، همه‌ی دل‌خوشی‌اش باشد که قبل نهار، وقتی پرِ چادرش را گره می‌زند زیر گلو که قامت ببندد برای صلاه ظهر و عصر، با شوق و آرام به مادرم بگوید: حاج خانم! قدرتیِ خدا، دوهفته‌ی تمام است که هر روز سرِ کار بوده‌ام… .

دیدگاه‌ها

  1. شکرانه

    این خیلی خوب و اثرگذار بود.
    مرحبا! به این زن
    قبلی هم همینطور. اصلان خان هم عالی بود.
    داشتن این همه آدم خوب،خیلی امیدوارانه است .

  2. فاطمیون خوی

    یک‌ شب رسد که شام فراقت سحر شود
    خورشید عارضت، ز حرم جلوه‌گر شود
    با طول غیبتت، نشود کم امید ما
    این روزگار تلخ، زمانی به سر شود
    گردد ز کعبه، بانگ «انا المهدی»‌ات بلند
    یک‌دم جهان ز آمدنت با خبر شود
    آیا شود که بگذرد این روزگار تلخ؟
    «آری شود، ولیک، به خون جگر شود»
    یک عمر با دعای فرج زنده مانده‌ایم
    «یا هو» دعا کن این شب هجران سحر شود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.