دو بار خواستم و شمارهاش را نداد.
خودش را زده بود ناشنیدن. انگار که داشتن تلفنش امتیازی باشد که هرکس لائق کسب آن نیست.
دم رفتن ولی وقتی شنید کجا کار میکنم و یک لحظه ظنین شد شاید روزی جائی کارش لنگ سفارشی از سمت من باشد، بیآنکه آن دو بار نشنیدن را به روی مبارکش بیاورد، گوشیِ ایکس پِریای سونیاش را از غلاف کشید و انگشت شستش را لغزاند روی صفحهی لمسیِ گوشی و گفت: راستی! شماره تو نگفتیها!
دیدگاهها
سلام
سلامی به گرمای آشنایی
سر زدن به مطالب شما و رفتن به فضایی که ترسیم می کنید برایم خیلی جالبه
ترجیح می دادم بودم و به عین لمس می کردم
تمامی مطالبتان و عکسهایی که در وب می زارید جالبه و تحسین بر انگیز
حرفه ای و جذاب
از حال و هوای این مطالب دل شاد می شم و بعضا هم در خلوت خویش ابری و حتی گاه گاهی از مطالبی بارانی
هر چه هست از دل است که بر دل می نشیند
خدا قوت
و خسته نباشیید
ملتمس دعایم
رزمنده