دل وقتی میگیرد که تنگِ چیزی یا کسی باشد که نیست.
وقتی که هوای کسی و چیزی به سرش بزند و آن کس و آن چیز دمِ دست نباشد.
از جائی به بعد، دلتنگی جایش را میدهد به بغض. به عُقده. به فروخوردن و انباشت شدن روی همِ غصهها.
شاید شما که سنّ ِ نبودنتان از عمر نوح فزونتر رفته، حساب دلِ تنگ را ندانید. – که میدانید! –
شاید اگر شما هم مبتلای هجرانِ عزیزترین کسِ عالَم میبودید و آن عزیزترین کس، نظر نمیکرد و روی نمینمود، حالِ زار ِ ما زودتر از اینها دلتان را به رحم آورده بود و شما را برایمان آورده بود…
ماهِ عالمتابِ من!
بگو؛
سَحرت کِی میرسد و خورشیدت کِی از شرق سر میزند؟
بگو؛
کِی و کجا و عدهی دیدار ما؟!
+
دیدگاهها
سلام…من یکی از خوانندگان مجله همشهری جوان هستم…دیروز که داشتم یکی از مجلات آرشیوم رو می خوندم مصاحبه شما رو دیدم و یاد کتاب(اشتباه می کنید!من زنده ام)که تازه از نمایشگاه کتاب،انتشارات روایت فتح خریدم افتادم…
من کل کتاب های انتشارات روایت فتح رو دارم و امسال که رفتم دیدم کتابی جدید از مجموعه از چشم ها منتشر شده که خریدمش…وقتی مصاحبه تون رو خوندم خیلی خوشحال شدم که نویسنده این کتاب هم یکی از خوانندگان ه.ج است….(البته من نوجوانم،۱۵سالمه و از ۱۰سالگی ه.ج میخونم!)
مقدمه خوبی برای کتاب نوشید که خیلی قشنگه
خوشحال میشم اگه به وبلاگ من هم سری بزنید و نظرتونو راجع بهش بگید…وبلاگ من درباره یهودیت و صهیونیست هستش
یا علی…موفق باشید
هوالحق
بسیار زیبا از انتشارکتابت خوشحال شدم موفق باشید .
یاعلی