دلم را اگر بناست میهمان غفرانت کنی که؛ میکنی!
روحم را اگر بناست جلا دهی که؛ میدهی!
کردههایم را اگر میخواهی ناکرده بیانگاری که؛ میخواهی!
لطفن قبلِ همهی لطفی که خواهی کرد، و رزقی که خواهی فرو فرستاد،
همهی زنگارهای شتره بسته از عُجب و کینه و خودبینی و حسد و هر رذیلت دیگر که تو در من به آن آشناتری را به طهورِ اعجاز گونهات بروب و دلم را صاف کن تا در آئینهاش تو هویدا شوی و رزقی که اهلش نیستم و از رحمت بیمنتهایت روزیام شده است… .
الهی!
مرا که دورترینم از مقام بندهگیات
چنان کن که در روز حساب که پرده از اسرار فرو خواهی افکند و نهانها عیان خواهی کرد
به داغِ شرم، آب نشوم…
الهی!
بندهی بیمقدار تو
نه به قدر طاعت و بندهگیاش
که به قدر کرم و بزرگی تو، تو را میخواند.
مأیوسمان نکن و در کاسهمان رزقی بریز که عمرمان را صدقهی راه تو و کار مورد رضای تو کند!
هماین!