تو در جانِ منی؛ من غم ندارم!

سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی
«اَرنی» نگفته گفتی دو هزار «لَن تَرانی»
– – –
چو رسی به طور سینا «اَرنی» مگو تو بگذر
که نیارزد این تمنا به جواب «لَن تَرانی»
– – –
چو رسی به طور سینا «اَرنی» بگو تو مگذر
چه خوش است از او جوابی چه «تری» چه «لَن تَرانی»
– – –
«اَرنی» کسی بگوید که تو را ندیده باشد!
تو که با منی همیشه چه جواب «لَن تَرانی»؟!
= = = =
پی‌نوشت:
این چند بیت حاصل مقابله‌های شاعرانه‌ایست که بیت اولش منسوب شده به علامه‌ی ذوالفنون آقاسیدمحمدحسین طباطبائی رضوان‌الله‌علیه که آن‌ها را سحرِ ام‌روز لابه‌لای کاغذها و یادداشت‌های قدیمی‌ام باز یافتم… و اشاره دارد به داستانِ تشرف موسای کلیم (ع) به میقات و هم‌کلامی‌اش با خدا و از پس آن، توقعش به دیدار یار… . +

دیدگاه‌ها

  1. رزمنده

    سلام و خدا قوت
    خواندن کتاب شیرین شما را شروع کردم
    چند بار اسم مرحوم وفایی را دیدم …… به یاد دارم من و برادرم اقا مرتضی مرحوم سالهای ۵۴ تا ۵۷ یا ۵۸ در مسجدی پشت دخانیات خوی میرفتیم پای درسش …..
    علاقه خاصی به ان مرحوم داشتم … با سبک لباس پوشیدنی که کلا شبیه طلاب میشد…
    مباحث ایشان خیلی شیرین بود و جذاب و شاید ما هم با ادبیات انقلاب و … از همان جلسات اشنا شدیم و ……
    خدا همه زحمت کشان انقلاب و فعالان را که مرحوم شدن بیامرزه
    کتابتان باز هم مثل سایر کتابها همچون لشکر خوبان و نورالدین پسر ایرانی ( راجع به بچه های لشکر عاشورا ) من را برد تا اوج شبهای حضور در جبهه و جنگ
    علی یوسفی ؛ شیخ نور علی ؛ رحیم عدالت فر؛ پرویز زاهد ؛ و …..
    راستی اومده بودم خوی … رفتم مراسم ختم مرحوم رضا پیر بوداغی ….. فرصت نشد بدونم چی شده و چه خبر شده ؟؟/
    خدا رحمتش کنه
    ان شائالله شافی ما در اخرت باشند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.