سیداحمدرضا

سید بود. اصالتا اهل خوی و جوان. می‌گفت قوم و خویش دکتر آیت‌الهی مرحوم است و با همسرش آمده و هر سال می‌آیند و با جمعی که مقصدشان بعد از مرز، نجف بوده آمده‌اند نجف و بعد اربعین می‌روند سامرا و کاظمین. همه‌ی این‌ها نعل به نعل مطابق بود با نشانه‌هائی که از سیداحمد داشتم. از دوستی که تا آن روز ندیده بودمش. فکر کردم نکند این سید اولاد پیغمبر، هم‌آن سیداحمدی باشد که وصفش را شنیده‌ام و ندیده‌امش… .
نبود. سیدرضای خسته همه‌ی نشانی‌های سیداحمد را داشت الا اسمش. و در آن فرصت کوتاهِ چند دقیقه‌ای که میهمان نان و کباب داغِ عراقی بودیم، چنان شوقی در دل سیدرضا رویاندم که قول داد بعد اربعین یک سر بیاید و خوی را که شهر آبا و اجدادیش است ار نزدیک ببیند… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.