و اما پدیدهی غالبِ امسالِ اربعین، “خویشانداز”های چینیِ ارزانِ سیمی بود که بیبلوتوث و با یک فیش به گوشی وصل میشدند و به ده هزار چوق ایرانی معامله میشدند و در یک شکل و چند رنگ راه به راه در معرض فروش بودند برای زائران پیادهی اربعین. اصولن عکاسی و ثبت لحظات و شکار سوژههائی …
ماه: دسامبر 2015
اربعین هرکسی که برسد به کربلا، قبل هر کاری یکراست میرود حرم. ما هم مثل همه. بعدِ سلامِ اول جلوی مَشکی که مقابل حرم حضرت سقاست منتظر مشحسین بودیم که دیدم دارد برمیگردد. چنان خسته و زار که انگار کن اگرش نمیگرفتی با صورت به زمین میخورد؛ آن قدر که خم و خسته قدم برمیداشت. …
سه گوشهی بنبستی را که نمیدانم در آن ازدحام میلیونی از کجا گیرش آورده بود را تکههای MDF گذاشته بود تا بچهها وقتی خسته و زار رسیدند کربلا، به دیوار سیمانیِ سرد تکیه ندهند. – همآن اول راه، وقتی نماز صبح را بعد عبور از قبرستان وادیالسلام خواندیم و آن نیمروی تاریخی را زدیم به …
سید بود. اصالتا اهل خوی و جوان. میگفت قوم و خویش دکتر آیتالهی مرحوم است و با همسرش آمده و هر سال میآیند و با جمعی که مقصدشان بعد از مرز، نجف بوده آمدهاند نجف و بعد اربعین میروند سامرا و کاظمین. همهی اینها نعل به نعل مطابق بود با نشانههائی که از سیداحمد داشتم. …
اولش کسی نگفت که حداقل باید بیست ساعت بنشینید توی این مینیبوس درب و داغان. نگفت و نه شنید که پلیس لب مرز میگوید: “ما کو امنیه فی سامرّاء” نگفت جادههای منتهی به سامرا را با خاکریز پوشش دادهاند که جلوی تیر و ترکش را بگیرد… و نگفت ما به قصد زیارت اربعین آمدهایم و …
داشتیم راه خودمان را میرفتیم که یکهو سبز شدند جلویمان و تا فهمیدند گروهیم، یکیشان زود شالِ مشکیِ دور گردنش را درآورد و یک پَرش را داد دست دومی و در فاصلهی یک چشم برهم زدن، شال را کشیدند جلوی ما و راهمان را سد کردند که الا و بلّا باید! شام برویم خانهی ما. …
اولش فکر میکردم مال ترکیب رنگ زیبای تصویر است که مردم مشتاقانه دنبال آدم میافتند تا عکس و متن روی کوله را بخوانند. این مردمی که میگویم را در شعاعی به وسعت ایرانیِ فارسی زبان مدنظر بگیرید تا عربِ عراقی و سوری و کویتی و اروپائیِ انگلیسی زیان. سوالهای نفر اول و دوم و… دهم …
ازدحام نفسگیر مرز را که رد کردیم، تا بچهها تجدید وضو کنند و نماز ظهر و عصرشان را بخوانند، عکسهای شهید را آویختیم از کوله پشتیهای بچههای گروه. چند تائی را هم که اضافه مانده بود را گذاشتم توی کولهی خودم. یکی دو کیلومتر تا کراچ (گاراژ) عراقیها راه داشتیم و عکسهای خوش آب و …
با دشداشهی مشکیِ عربیای که پوشیده بود، بیشتر به عراقیها میماند تا زائری از روستاهای اطراف لامرد در استان فارسِ ایران. با همه دمخور بود. جملهی جالبی داشت. میگفت: شاید این اولین آخرین دیدار من و شما باشد. اما قیامت که برسد و محشر که برپا شود، همهمان دور علمی جمع میشویم که علمدارش عباسِ …
شانزده ساعت پیاده رویِ یک سره، نای همه را بریده بود جز هادی. نشسته بود بیرون چادر و از خنکای اول شبِ بعد از نماز مغرب و عشاء پا دراز کرده بود که کسی از راه رسید و مُهرش را خواست که نماز بخواند. زائر تازه از راه رسیده نمازش را که تمام کرد، تقبل …