سه گوشهی بنبستی را که نمیدانم در آن ازدحام میلیونی از کجا گیرش آورده بود را تکههای MDF گذاشته بود تا بچهها وقتی خسته و زار رسیدند کربلا، به دیوار سیمانیِ سرد تکیه ندهند.
– همآن اول راه، وقتی نماز صبح را بعد عبور از قبرستان وادیالسلام خواندیم و آن نیمروی تاریخی را زدیم به رگ، کشید کنار که با بچه سختم است اینهمه راه را پیاده آمدن و ایستاد منتظر تاکسی که قبلتر و زودتر از ما برود کربلا و زیارت کند و جا گیر شود تا ما برسیم. –
قدرتیِ خدا هرکس را هم که از آشناها و دوستانش دور و بر حرم، در آن ازدحام میلیونی میدید، دستش را میگرفت و میآورد در آن یک وجب جا و شب به شب تلفن میزد بهمان که امروز فلانی و فلانی را دیدیم جلوی حرم و آوردمش اینجا و زود خودتان را برسانید که اینجا قیامت است و آدم روی آدم و الخ… .
الغرض تا ما برسیم، آن یک وجب بنبست دم عمود ۱۴۴۱ را با کارتنهای ۵۰۰شانه! فرش کرده بود و برای سه گوشهاش با تکههای MDF پشتی درست کرده بود و آدرس محلهای طبخ و توزیع کباب ترکی را گیر آورده بود و باز قدرتی خدا، علاوه بر آن میهمانهای قبلی، ما ده نفر هم آنجا جا شدیم و آن سی چهل ساعتی را که کربلا بودیم، در آن بنبستِ مجهز به وایفایِ پرسرعت، خوشترین خاطرات اربعین ۹۴ ساخته شد؛ روی آن کارتنهای ۵۰۰ شانه!