شب آرزوها.

قرار نبود آن روز روزه باشم. فکر نمی‌کردم افطار روزه‌ی لیله‌الرغائب را در مملکت غریب، بین یک فوج آدمِ هزار پشت غریبه، دستم را بگیری و ببری پیش غیر هموطنی که فکرش را هم نمی‌کردم رزقِ افطار مرا آن‌جا کنار گذاشته باشی. بین یک فوج آدمِ هزار پشت غریبه. بین شلوغیِ بازار شب جمعه. بین داد و بیدادها… یعنی که تو خدائی و رزق بنده‌ات را طوری مقدر می‌کنی که هیچش گمان نرود؛ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب… .
و یعنی خدائی که رزق افطار تو را از خیلی وقتِ قبل، در کشوری غیر مملکت خودت، برایت حاضر کرده، بلد است نجوای آهسته و بی‌صدای دل‌های مشتاق را بشنود و البته که بلدتر است که اجابت‌شان کند… .

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.