دورترین و ماندگارترین تصویر از مهدی باکری برای من، یک دستخط است؛ زیبا. و نوشته شده با رواننویس قرمز رنگ که قابش گرفتهایم بالای طاقچهی خانه، کنارِ عکسِ پدر. متنی که مهدی باکری از طرف همرزمانِ بابا، امضایش کرده به اسمِ “رهروان شهیدان اسلام و همرزمانِ شهید شرفخانلو در لشگر۳۱ عاشورا” برای تبریک و تسلیت شهادت پدرم تا من هر بار با چشمانِ کودکانهام در ردیفِ منظمِ کلماتِ آرام و متین در کنارِ هم چیدهی شدهی آ مِهدی ، غرق شوم و غروری سراپایم را فرا بگیرد که؛ پدرم و مهدی باکری، اسطورههائی بودند با اسراری ناگشوده که اسمشان با عاشورا و خون و شهادت عجین است و این ربط راز آلود هنوز و همیشه برای چشمهای منی که آنها را ندیدهام، نامکشوف مانده است… .*
—
*.- بریدهای متنی بلند که به احترامِ روحِ بلندِ معشوقم؛ مسند نشینِ قدس و طائر رضوانِ نعیم، شهیدِ سعید، آقا مِهدی باکری نوشته بودم و سالها قبل در روزنامهی جوان منتشر شد… (متن کامل)