پروازمان رأس ساعت مقرر پرید. میگفتند طیارهای که امروز برای بردن حجاج آمده، از نوعی است که گرمی هوا و اضافگیِ وزن در پریدن و اوج گرفتنش اثر ندارد. یعنی طیارهای که روزِ قبلِ آمدنِ ما، آمده بود ارومیه برای بردن حجاج، ایرباسی بود که توان برخواستن در دمای بالای چهل درجه را با بار و مسافرِ پُر نداشت.
تهِ تهِ طیاره کنار سیّدی اهوازی که دو هفته مانده به روز اعزام به گروه ملحق شد، جاگیر شدم و سیدِ روحانیِ عربِ سبزهگون را که دشداشه پوشیده بود بی قبا، اهل عرفان و مطالعات و زیاراتِ عرفانی یافتم.
الغرض، به موقع پریدن پرواز و راست و ردیف شدنِ کارها در فرودگاه حسابی کیفورمان کرده بود و همایِ سفیدرنگِ A300-600 ایران اِیر داشت فرود میآمد که یکهو ناغافل خوردیم به یک تودهی طوفانی عظیم در آسمان مدینه و طیاره نیم ساعت تمام، عین کاترپیلارِ شهربازی بالا رفت و سقوط آزاد کرد و جانِ قریب به اتفاقِ حجاج را به لب رساند.
تکانهای سخت و چالههای عمیق هوائی، حتا هِر و کِرهای میهمانداران خوشتیپِ نشسته در کابین پشت ما را هم روی لب بزک کردهشان خشکاند و رفیق بغل دستیم را حالی دست داد که کیسهی کاغذی مخصوص تهوع را برایش باز کنم برای وقتِ مبادا. که البته همهی این تشویش و تکانها، به نیم ساعت نکشید که تمام شد و طایرِ چرخهای طیاره روی داغی آسفالت فرودگاه مدینه نشست.
البته تا تونل طولانیِ بین هواپیما تا گیتِ کنترل گذرنامه را رد کنیم، یکی دو تا از زائران کاروان ما دچار افت فشار و سرگیجه شدند که طبیبی هندی که مسئول ایستگاه امداد پزشکی فرودگاه بود، به دادشان رسید و سر و ته قصه با تزریق آمپول و سرم سر آمد.
و باد شدیدی که دلِ همه را حین ورود به آسمان مدینه تکانده بود، بارانی ساخت زیبا که مدینه را زیباتر کرد و سلام اولمان به صاحب گنبدِ سبز و سترگ را بارانی.
و این بار هم مثل همیشهی خدا، این رسولِ مهربان و پدر بود که در سلام پیشی گرفت. و باز مثل همیشهی خدا، همه را غرق در اقیانوس مهربانی خود کرد.
یا رسول الله!
باز این منم که به شوق دریای بیکرانهی محبتِ تو، به سویت آمدهام. با چشمی پر امید و دلی پر از شوق.
مرا که در کهکشان دوستداران تو، کاهی هم نیستم را بپذیر… . آمین.
وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا