دیدار

سال اولی که حج آمدم و ایام به روز عرفه رسید، یکی از مدیران باسابقه‌ی حج شهرمان مدیر بخشی از عملیات حج در مکه بود و بخاطر مسئولیتی که داشت نتوانسته بود احرام حج ببندد در چادرهای عرفات آمد سر به‌مان بزند و حال و احوال کند و از کم و کسری‌ها بپرسد که حین رفتن با حسرت به‌مان گفت «دلم می‌سوزد که امروز را که عرفه است بی‌حوله‌ی احرام آمده‌ام به عرفات و انگار دارد از زمین و آسمان برایم می‌بارد» و راست هم می‌گفت. حسابی گرفته و پکر بود و من همانجا دعا کردم خدا هیچ‌وقت قسمتم نکند بی‌احرام وارد عرفات شوم.
سر همین دعا بود که هیچ‌وقت و حتا در هیچ سفر عمره‌ای به زیارت دوره که عمره گزاران را به دیدن منی و عرفات و مشعر و… می‌آوریم نمی‌آمدم و پیش خودم فکر می‌کردم لابد دعایم درگیر شده که تا حالا بدون احرام پایم به عرفات نرسیده است.
گذشت تا سال به امسال رسید و زمزمه‌ی حج و آمدن به سرزمین وحی پیچید و معلوم شد که خدا امسال هم مرا طلبیده است. دوست داشتم امسال هم احرام حج ببندم و بی حوله‌ی احرام به عرفات نروم. هر دعا و طلب و خواهش و نذر و نیازی که بلد بودم را به کار بستم. سراغ غیر خدا هم نرفتم و این و آن را واسطه‌ی این و آن نکردم که حج اول و آخر و وسطش خداست و برای خداست و غیر خدا را در آن راه نیست. هر راه که به نظرم رسید رفتم. هر استغاثه که بلد بودم کردم. می‌گویم هر راه یعنی همه‌ی همتی که داشتم را بستم و همه‌ی نیازم را بردم به درگاه خدای لایزال. و مطمئن به دعا و شدتی که به خرج داده بودم، یقین داشتم که امسال هم حاجی می‌شوم و وقتی کاغذ سازمان حج را گذاشتند جلویم که تعهد بدهم به بستن احرام عمره مفرده و پرهیز کنم از نیت به حج تمتع، دنیا آوار شد روی سرم و همه‌ی رشته‌هایم پنبه شد.
هفته‌ها آمدند و رفتند و من هم‌چنان توی دل خودم دمغ بودم و هیچ چاره‌ای نداشتم و دستم به هیچ جا بند نبود. هم‌چنان داشتم تلاش می‌کردم که قضای الاهی را برگردانم و هم‌چنان سرخورده بودم. تا این‌که اهل دلی به پستم خورد و گفت «حواست هست که داری امتحان می‌شوی یا نه؟ حواست هست که خدا دارد می‌سنجدت یا نه؟ اصلا حواست به این هست که تهِ این قصه این است که باید معلوم شود از شاکران نعمت دیدار خانه‌ی خدائی یا از متوقعان و طلبکاران» و… گفت و گفت و گفت.
و دلم هم‌چنان پی حج بود و فرقی که کرد، دانستن این معنی بود که در معرض آزمایشم و باید حواسم جمع‌تر باشد و شعله‌ی شکرگزاری‌م را زیادتر کردم و شاکر لطف بی‌منتهای خدا، سوار طیاره شدم و آمدم حجاز و احرام عمره مفرده بستم و کار آخر شد.
معمول است که خادمین کاروان‌ها یکی دو سه روز قبل از ایام تشریق – روزهائی که حاجی‌ها می‌آیند عرفات و مشعر و منی- می‌روند در مشاعر و آب و غذا و تدارکات می‌برند آن‌جا و محل استقرار کاروانیان را معلوم می‌کنند و فکر حضور زائران در سرزمین‌های مقدسند و بالاخره خیاط در کوزه افتاد و من هم بدون احرام وارد عرفات شدم؛ شبی که رفته بودیم علامت‌های کاروان را روی چادرهائی که سهم‌مان بود بزنیم و محل استقرار گروه‌هایمان را معلوم کنیم. و کار تا پاسی از شب به طول کشید و سر راه یک سر هم به چادرهای منی زدیم و باز تقسیمات انجام شد و تا برگردیم هتل، اذان شده بود و وقت فریضه‌ی صبح بود.
و یک‌بار دیگر هم شب هشتم ذی‌حجه برگشتم منی. برای آوردن کیف‌های لوازم شخصی حاجی‌ها که لباس و تیغ و ملزومات سر تراشیدن و استحمام در روز قربان را گذاشته بودند داخلش و مدیر پیشنهاد داد ببریم‌شان منی که دست و بال حاجی‌ها در عرفات و در وقوف در مشعر و مسیر پیاده‌ای که می‌آیند سبک باشد و مگر نه این‌ست که فرمود «سبک‌بار شوید تا برسید… .»
باری دوباره برگشتن‌مان به منی و عرفات مصادف شد با نپوشیدن دمپائی و آن‌ها رفته‌اند می‌دانند که مشاعر را قبل از ورود حجاج سم‌پاشی می‌کنند که حشرات موذی حال حاجی را نکنند توی قوطی و برای ماندگاری اثر سم، پاشیدنش را نگه‌ش می‌دارند برای لحظه‌های آخر و خلاصه‌اش این‌که تا بار میوه و کیف و آب و نوشابه را خالی کنیم، پشه‌ها حالی از دست و پای ما پرسیدند که مپرس!
الغرض، سکوت سحرانگیز سرزمینی که یقین داری محل اجابت دعاست و دیدن خلوتیِ محلی که قبل از تو از زمان هبوط آدمِ نبی تا امروز و تا آخر تاریخ محل آمد و شدِ بندگان خاص و برگزیده‌ی خدا بود و هست و خواهد بود، قدم زدن در دامنه کوهی که امام شهید در کنارش به مناجات ایستاد و ساعت‌های مدام اشک ریخت و خدا را به بهترین صفات و اسماءش خواند و گذاشتن پا در جائی رد پای امام حاضرِ غائب از نظر در آن پیداست، امسال سه نوبت نصیبم می‌شود. دو نوبت بجهت تدارک ملزومات و یک بار به همراه بندگان برگزیده خدا در موسم حج هزار و چهارصد و چهل. الحمدلله رب العالمین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.