رساله ی عقلیه …

عقل من چهار تکه بود.
دو تا دوتا روی هم نشسته.
که عنقریب می پوکیدند و می پوکاندند.
دو جفت عقل من یک ماه و نیمِ تمام، طول کشید تا کنده شوند.
بس که نا راست بودند و با همه ی کژی شان، بی محابا کنگر خورده و لنگر انداخته بودند.
آن دو جفت عقل من خون ریختند و خون شدند تا دست آخر به بلای تیغ تیز جَرح از هستی ساقط شوند.
عقل من چهار تکه بود.
و تکه ی آخر آن دو جفتِ کذائی، تا دی شب باقی بود.

از دی شب به این ور که دندان چهارم عقلم را کشیده اند،
دیگر هیچ رد و نشانه ای از عقل در دهان و اطراف زبان من نیست …

دیدگاه‌ها

  1. Your teeth

    گر خوب بنگری آنچه کشیده “اند” دندان عقل نیست آن دل است که کارش گیــــــــــــــــــــر پیدا کرده , دیر زمانیست کشیده اندش، این اجبار دل است که زورش به دندان بی جان چربیده که ظهورش را دیگران اعلام دارند. چهار تا داندان عقل سهل است نیاز باشد بقیه هم فداییند.

  2. آقای او

    بعضیا الکی مستن، بعضی دولکی… بعضیا مثل ما با یه ته استکان دلستر! ادای مستا رو در میارن… بعضیا رم باید ببندیشون تا کافه رو بهم نریزن… خوش به حال سیاه مستای “راست راسکی”… ازین عرقای قلابی نه ها… از اونا که به میثم دادن… برای جناب میثم خرما فروش صلوات

  3. آقای او

    “ای مگس عرصه‌ی سیمرغ نه جولانگه توست” راست گفته. بدبختی اینجاست که زور ما قد مگس هم نیست… اگه تا آخرشم راهمون نده هیچ خاکی نمی‌تونیم بسرمون بریزیم؛ هیچ خاکی… سیمرغ کجا، مگس کجا؟ تازه اگه مگس باشم!… خیلی کوچیکتیم… خیلی… برای جناب مالک اشتر؛ صلوات

  4. قرار شبانه

    همین می شود دیگر! آدم که نمک نشناس(اینجا نمک اویس قرنی است!!) باشد، عقل در دهانش غریبی میکند!
    —-
    راستی! بعثت محمد چه شد؟!

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.