یک کارگردان معنا گرا ساز، الکی که نمی آید مثل این آبگوشتی سازهای توی بورس، فیلم از خودش صادر کند.
کارگردانان فیلم های استخوان دار اولا فیلم نامه کارهایشان را خودشان می نویسند و ثانیا پای هر فیلمشان لااقل چند ده تائی مقاله و کتاب و جزوه ی روان شناختی و اجتماعی را از چشم می گذرانند که بتوانند نود و پنج دقیقه مخاطب را میخ کوب کنند پای صفحه ی شیشه ای مانیتور و یا احیانا اگر سالن سینمائی هنوز عمرش به دنیا باشد، پای پرده ی نقره ای!
با اینهمه هنوز نتوانسته ام یک کارگردان ِ فیلم نامه نویس را به عنوان یک نویسنده قبول کنم. نمی دانم چرا هنوز تصویرم از یک نویسنده، آدمی ست میان سال و سیگاری – تاکییدا سیگاری! – با ریش جو گندمی که یکی دو روز در میان اصلاح می شود و یک کلاه مشکی از همان هائی که جلال آل احمد سرش می گذاشت، سرش گذاشته است و روی میز کارش تلی از کاغذهای کاهی نامرتب انبان شده و جناب نویسنده، با سیگار مشتعلی که در دست دارد و دود ملایم آن چشمش را می سوزاند، نشسته و با مداد! نوشته های شب قبلش را مرور می کند.
اصلا من معتقدم هر نویسنده ای اگر می خواهد نویسنده گی به ش بیاید باید شکل جلال باشد و لا غیر.
حالا آقای کارگردان با آن کارنامه درخشان کارگردانی و فیلم نامه نویسی هرچقدر هم که کتاب بخواند و فیلم بنویسد و (کار خاص!) تحویل مخاطب بدهد، مادامی که دکورش جلالی نشود، از منظر ما نه کتاب خوار است و نه نویسنده!
دیدگاهها
سیگار ضرر دارد جانم!
به جایش پیپ پیشنهاد می کنم.
راستی کافه نادری یادت رفت! نویسنده باید اهل کافه چای و قلیان هم باشد و گپی با سیاسیون و تیپ روشنفکری!
حالا ….
بگذریم
سلام
خوب هستین حاجی
چی ؟؟؟اینجا جای احوال پرسی نیست ؟؟؟؟
پس کجا هست بگین تا بیام حالتون رو … .
فدا