بی دل از بی نشان چه گوید باز؟

تو اصلن در خواب من چه می کنی؟
مگر قرارمان یادت نیست؟ مگر قرار نشد انگار کنیم نه خانی آمده و نه خانی رفته؟ مگر لحظه های آخر، سر ِ آن میدان یا چه می دانم چهار-راه یادت رفته؟
چرا بی خیال نمی شوی بعد این همه سال!
یادت نیست که این من بودم که با بی رحمی تمام …

بقول خسرو، نامه ام باید کوتاه باشد. ساده باشد. بی حرفی از آینه و تکلف.
و من حتی کلمه ای ندارم تا ساده باشد و کوتاه باشد!
واژه هایم ته کشیده اند.
خودم هم.
این را که دیگر باید یادت باشد که هی می خواندم برایت:
بر نیاید ز کشتگان – ز مردگان – ز رفتگان، آواز!