ماه: ژوئن 2012

مرد را دردی اگر باشد خوش‌ست!

حرفم اصلن سر چیز دیگری بود. درست که رفته‌بودم سراغش پی ِ گرفتن حالش ولی هیچ گمانم نبود، مردی به آن قواره و قاعده، عین طفلی کم‌ سال و ناپخته و به راحتی خوردن آب، غرور ناداشته‌اش را پیش پای من و نمی‌دانم برای چه، سر بــِبُرد و به نشانه‌ی تسلیم بگوید: که من توی …

ما قوم ظلوم ِ جهول

می‌گفت هیچ‌ حرفی را به قیمت گوینده‌اش نخرید! می‌گفت تدبر و تفکر مال همین‌جاست که آن‌را روی حرفی که می‌شنوید بگذارید که از صافی ِ فهمی که دارید رد شود! که اگر توانست رد شود بپذیریدش. و آیه می‌خواند که: وَالَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُ‌وا بِآیَاتِ رَ‌بِّهِمْ لَمْ یَخِرُّ‌وا عَلَیْهَا صُمًّا وَعُمْیَانا که یعنی: اهل معنا آیه …

کاش صاحب برسد؛ بنده به زنجیر کند!

کاش آن‌روز که خورشیدش به‌تر و پر نور تر از همه‌ی روزهای دیگر دنیا طلوع کرده‌باشد در آن وقت ِ نمی‌دانم کـِی مرد موعود داستان ِ راستان از گوشه‌ی نمی‌دانم کجای این خاک زود تر سر بیارد و آن وقت ِ نمی‌دانم کــِی زودتر برسد که خواب آشفته‌ی ما را که بی‌او پری‌شان است و …

از دوست به‌یادگار دردی دارم…

هوای وامانده که گرم می‌شود، من نا خود آگاه یاد گرمای هوای تیرماهی می‌افتم که عطش آن‌چنان بود که دانی و طرب آن‌چنان که کردی و طلب آن‌چنان که کردم… هوای وا مانده که گرم می‌شود، دل من یاد نگاهی می‌افتد که کردم و راهی که راهی‌ش نشدم و حسرتی که تا ابد به‌یادگار از …

دلیل درنگ در اجابت دعا

اما بعد؛ هان ای پسر! چون دیدم روزهای زندگی‌م بالا گرفته و سستی تن فزونی یافته، به وصیت تو شتافتم و از آن پیش که مرگ تاختن آورد و زبان از گفتن سخن دل بازماند و اندیشه هم‌چون کالبد بفرساید یا برخی از چیرگی‌های هوس و خواهش‌های نفسانی و فریبندگی‌های دنیا بر دل تو از …

سامان‌دهی؛ اتوکشی خاطرات یا ماله‌کاری نوستالوژی دهه‌ی شصت!؟

آقا ما نخواهیم قبور شهدا را سر و سامان دهید و دست از سر ما و مزار شهدایمان و خاطرات سال‌ها و روزها و شب‌هایمان بردارید، برویم که را ببینیم؟ ما نخواهیم کسی، بنیادی، متولی شهید و شهادتی یا هر ننه قمر دیگری، یکسان سازی نکند مزار خاطرات ما را خدمت کدام‌تان عارض شویم؟ ما …

ولیّ ِ خدا…

بعد آن طوفانی که مبشّر رحمت بود و آمده بود که بساط همه‌ی کیسه‌دوزان و اهل تزویر و ریا را از دور ِ دایره‌ی قبور شهداء بزداید، در هیر و ویر رتق و فتق مجدد امور و سامان‌دهی حال و قال، همه را جمع کرد توی اتاقک نگهبانی تا برای مراسم فردا توجیه‌شان کند. آفتاب‌سوخته، …

قد افلح المؤمنون

از همان سال‌های کودکی که وقت صلاه ظهر و با ذوق تمام از حوض نقلی مسجد وضو می‌گرفتم و آب‌بازی و مسلمانی‌م قاطی هم بود و بیشتر از وضو گرفتن، خوش داشتم که با هر مشتی که داخل آب می‌کنم برای شستن صورت و دست راست و چپ، خلوت ماهی‌قرمزهای ته حوض پریشان شود و …

آن مرد در باران… خواهد آمد!

همه‌ی مردها آمدند در باران با نان یابی‌نان و بی‌باران اما سال‌هاست کلون خانه‌ی ما مشتاق دست پدارنه‌ایست که بکوبدش و من با شوق ِ تل‌انبار شده‌ی سال‌ها نبودنت، با مهری که هیچ‌کس نمی‌داند اندازه‌اش را در را و قبل‌تر از آن دلم را برایت باز کنم که داخلش شوی… همه‌ی این سال‌ها دلم به …

چون تو را نوح‌است کشتی‌بان ز طوفان غم‌مخور

این سال‌ها که امام‌مان رفته است و علم بر دوش ِ پیر ِ جوان‌دل ِ دیگری‌ست، این‌همه از امام گفته‌ایم و شنیده‌ایم و کم گفته‌ایم از ساکنِ ساده‌زیست حسینه ی محقر و ساده ی خیابان “فلسطین جنوبیِ” تهران که بعد امام نگذاشت سرگردان بمانیم و یک‌تنه ایستاد و نگذاشت امانت ِ امام به دست نااهلان …