گفته بودی که با بهار برمیگردی
بهار آمد و باران آورد و تو را نیاورد…
من ِ بی تو
بین بهار ِ اردی بهشتی که همه را دارد الا تو
غریب ترین بیدم که باد به خود دیده
می لرزم
می ترسم
و می انگارم اگر نیائی
باد مرا با خود خواهد برد…
یا حضرت باران
ای مالک ملک برین
بیا و بهار بی شکوفه را به بودنت شکوفا کن…
آمین!
دیدگاهها
هوالحق
وحرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
دردل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید
امروزنیز روزمبادا
باشد!
وقتی تونیستی
نه هست های ما
چوانکه بایدند
نه بایدها…
هرروز بی تو
روز مباداست!
قیصر امین پور