دو کبوتر عاشق

در پنجاه سالی که باهم زیر یک سقف بوده‌اند هیچ تصویر مشترکی بین‌شان ثبت نشده. حتی آن‌طور که دست‌گیرم شد، روی آن‌را نداشته‌اند که بخواهند پسر و دختر و عروس و داماد و نوه‌هاشان که همه استاد و دکتر و مهندسند و لابد گوشی هر کدام‌شان دوربین هم دارد و … ازشان عکس مشترک یادگاری بگیرند.
باری، حالا که بعد عمری زندگی مشترک زیر یک سقف و نیم قرن زناشوئی، همت و قسمت و تقدیرشان سفر حج بوده و اولین سفر مشترکشان را آمده‌اند، به صرافت این‌که هم فال بزنند و هم تماشا و یک عکس مشترک یادگاری باهم داشته‌باشند، پرده‌ی نازک حجب و حیا را کنار زدند و اراده‌ی داشتن عکس مشترک کردند.
من جای نوه‌شانم. رویشان نشد مستقیم به منی که شبیه نوه‌ی پسری‌شان هستم و عین او بلند قد و سبزه! بگویند که ازمان عکس بگیر. به مدیر گفته بودند که او از من بخواهد که از آن دو کبوتر عاشق عکس یادگاری با حرم بگیرم کهفردا روز اگر! مُردند، بچه‌هاشان سر طاقچه خانه عکس آن دو را داشته‌باشند که قاب کنند!
بعد نیم قرن، وقتی شوخی من گل کرده بود و جفت‌شان را ایستانده بودم جلوی گنبد سبز نبوی و آن‌قدر این‌ور و آن‌ورشان کردم که دو کبوتر عاشق! مماس هم شوند و هیچ خلل و فاصله‌ای بین‌شان نباشد و رخ‌سار زن را از پشت ویزور دوربین می‌دیدم که سرخ شده و شرم را در صورت مرد می‌خواندم، چند عکس به یادگار با پس زمینه‌ی حرم نبوی ازشان گرفتم و قول دادم که برگشتنی بزرگ و قاب شده‌اش را می‌آورم دم مغازه و تحویل‌تان می‌دهم.
یقین دارم که اگر شیطنت من نبود، آن زوجِ با نیم قرن سابقه که در هیچ معبر و منظر عمومی‌ای این‌همه به هم نزدیک نشده‌بودند این طور به هم چفت نمی‌شدند. و این پرده‌ی دیگری بود از منافع حج که فرمود: لیشهدوا منافع لهم! +

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.