مدرسه پیرمردها

و سفر به من آموخت که؛
پیرمردها
در هر نقطه از عالم و در هر فصل
در یک هیئت و یک لباس و یک شکل‌اند.
خواه تابستان باشد، خواه زمستان.
چه ترکستان باشد، چه مازندران و عراقِ عجم و عراقِ عرب و هر سو و کشوری که فکرش را بکنی…
پیرمردها،
همه
شعر بلدند و نکته و ادب و آداب
و دستانشان همه گرماست و امید و انرژی
پیرمردها
بلدند زبانِ الکن آدمی که حرف زدن را خوش ندارد به طرفه‌العینی چونان زبان بلبل به چه‌چه بیاندازند…

دیدگاه‌ها

  1. رزمنده

    سلام
    اون موقعها که کوچیک بودم یادم میاد یه پیره مردی بود که بهش میگفتند مارشال .
    دلیل مارشال گفتنشو نمی دونستم اما یه تیپی بود عین شاعر معروف اذربایجان استاد شهریار
    سیگار پشت سیگار و چایی پشت چایی
    هر روز بلا استثناء حدود ۵ یا ۶ ساعت میومد پیش ما و می نشست کنجی و یه پاش هم جمع می کرد روی صندلی و شروع می کرد به دود کردن
    سر کیف که می شد و یه راست میرفت سراغ حافظ ؛ سعدی ؛ شاهنامه ؛ مولانا و اشعار استاد شهریار و شعرهایی بسیار زیاد از شاعرانی متفاوت و متعدد
    برای من شعر های او مهم نبود
    برای من تیپ و تسلط مارشال به ادبیات اون هم کلا از حفظ خوندن جالب بود
    بین دوانگشتش سیگار جا داشت حتی بین دو انگشتش جای زردی دود سیگار بود
    این کار هرروزش بود و من تا بزرگ شم فکر می کنم حدود ا۰ سال این ادموم مستمر می دیدم ولذت بی حدی از حضورش و ادبیاتش می بردم
    از سابقه اش هیچی نمیدودنم فقط می دونم ارتشی بوده و عاشق ادبیات
    همه هم دوسش داشتن و باهاش همکلام می شدن
    برا ادامه تحصیل که اومدم
    دیگه ندیدمش سراغی از اخرین وضعیتش هم ندارم
    شاید یه روزی دیدمش
    اونو یا شبیه اونو
    مارشال ادبیات
    یا مارشالی که فقط می دونستم فامیلیش
    معتمند بود
    مارشال معتمند
    ساکن در کوچه پشت دارایی امروز خوی
    …………….
    الان که اینا را می نویسم
    همش فکر می کنم نشسته وبروم و با لبخند ملیحش زل زده به من
    اما نه داره شعری از حافظ برام میخونه
    و من هاج و واج به ایامی فکر می کنم
    که کودکیم را در ان بعضی وقتها گم می کنم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.