“چه سالها که گذشت و بهار منتظر است
بهار ِ زخمی ِ پشت حصار منتظرست
–
چه سروها که به دست ِ تبر شهید شدند
شقایقِ دلِ ما، داغدار منتظرست
–
بهانهگیر شدند و به گریه افتادند
ستاره کشت خودش را، سهتار منتظرست
–
چهقدر پنجره بازست رو به سوی امید
چهقدر دلشدهی بیقرار منتظرست
–
مگر به مقصدِ خورشید رو بگرداند
در ایستگاهِ تغزّل، قطار منتظرست
–
کویر شد دل عشّاق و آسمان خشکید
بیا که عشق ببارد، بهار منتظر است”
– –
محمدرضا سلیمی