من حدِ محدودِ خودم را میدانم.
میدانم که لذتِ افطار با دیدار یار، از من و روزهای که گرفتهام برنمیآید.
میدانم که یار با دیگران دل خوش دارد و هیهات که حلاوتِ افطار با بوسه بر لعل لبش روزی ما بشود… .
ما به تماشا هم میهمان شویم، خوش دلیم.
ما به تنفس در فضای تماشای میهمانان هم دل خوشیم.
حبیبا!
گر نعمت وصل تو برازندهی من نیست
بگذار که در سایهی دیوار تو باشم… .
دیدگاهها
رمضان دور از سفره ی سحر آماده ی مادر…
مادر دستت درد نکند به خاطر همه چیز و غذاهای آماده ای که چندی پیش در فریزر گذاشتی…ولی یاد سحرهایی که غذای تازه و برنج تازه دم سرسفره میگذاشتی بخیر. دستانت را میبوسم به خاطر تمام فداکاریهایت