تمام دلخوشی پیرمرد، پسرکِ هفت هشت سالهاش است که خدا هماین چند سال پیش و در روزهای پیرسالیش به او داده تا تمامِ همتِ پیرمرد صرف تمام دلخوشیاش شود و شهرهی شهر که سید سر پیری معرکه گیریاش گرفته… .
آنچنان که تو فکر کن او جوانیست بیست سی ساله و سرحال و با حوصله که فارغ از هر دو جهان به فرزندی دل خوش کرده که بسی پر از هیاهو و جنب و جوش است و دیوار راست را به دو بالا میرود.
الغرض، سیدِ پیرِ بازنشسته را دوچرخهایست که به تازگی روی آن زینی از جمس تخته حمایل شده تا پسرک رویش جا خوش کند و تمامِ ۲۴ ساعت روز را با پدر اینور و آنور روند. و انگار که پسرک قطعهای از پدر است و هرجا و همه جا با اوست. حتا وقتِ سرو چائیِ هیئت که پدر سینیِ پر از چای را میگرداند و پسرک دوان دوان، ظرف شیشهایِ پر از قند را.
امشب سیدِ پسر را دیدمش که فارغ از پدرِ در حال پخش چای، قرآنی روی زانو گذاشته بزرگتر از قوارهی خودش و به هُجی و با اِهِنّ و تُلُپ سورهی ضحا را روان میکند. نگو پدر برایش وقت گرفته که بعد منبر، میکروفون را در اختیارش بگذراند تا او برای اهل مسجد به ترتیلِ سورهی ضُحا بخواند و از جمع احسنت بگیرد و از شیخِ مسجد تبارک الله.
و اینسان بود که فهمیدم که جورچین تربیتِ فرزند، حتا در دههی استیلای شبکههای اجتماعی و ترکتازی GAME و CD کامل نمیشود الا به انس با قرآن… . شده حتا با رو انداختن به امنای مسجد قدیمی شهر و کسب اجازه از شیخِ مؤقر پا به سن گذاشته… .
دیدگاهها
احسنت به مارک قلمتون
خواهشاً این کلمه رو شفاف سازی بفرمایین: “حتا” ؟؟؟
که بنده دو بار دیدم که شما در این پست از این کلمه نادر استعمال نموده اید.
البته «سه» بار استفاده شده!
و اگر لازم است “حتا” شفافسازی شود، “ضحا” نیز از قلم نیفتد!
با تشکر