…و جمعه را جمعه نامیدند چون جمعه است؛روزی که دلها در آن به هم نزدیک میشوند و ما یک جمعه به تو نزدیکتر!
واین جمعه نمی دانم چند صدهزارمین جمعه بی تو بود، روزهائی که آفتاب علیه السلام در تو در توی غفلتها گم شده است و دیرنخواهد بود روزی نه چندان دورکه ابرها به کناری روند و جمال علیه السلام تجلی کند!
جمعه ها را دوست می دارم ! گرچه تو را با خود ندارند؛لیک می دانم که اینها زنجیره ای هستند که حلقه های بهم متصل آن روزی به تو و جمعه تو خواهد رسید…
و ماه را دوست می دارم که مثالی از جمال توست ، آنگاه که تجلی خواهی کرد…
و تو همیشه و همه وقت با مائی و در ما! و ما جای خالی تو را حس می کنیم….
آفتابا بسکه پیدائی نمی دانم کجائی!
دور از مائی و با مائی نمی دانم کجائی
دیدگاهها
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور …کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور…به امید طلوع دوباره خورشید از پشت ابرهای سیاه جهل و غفلت بشریت…