جمعه

hozoor0.jpg
…و جمعه را جمعه نامیدند چون جمعه است؛روزی که دلها در آن به هم نزدیک میشوند و ما یک جمعه به تو نزدیکتر!
واین جمعه نمی دانم چند صدهزارمین جمعه بی تو بود، روزهائی که آفتاب علیه السلام در تو در توی غفلتها گم شده است و دیرنخواهد بود روزی نه چندان دورکه ابرها به کناری روند و جمال علیه السلام تجلی کند!
جمعه ها را دوست می دارم ! گرچه تو را با خود ندارند؛لیک می دانم که اینها زنجیره ای هستند که حلقه های بهم متصل آن روزی به تو و جمعه تو خواهد رسید…
و ماه را دوست می دارم که مثالی از جمال توست ، آنگاه که تجلی خواهی کرد…
و تو همیشه و همه وقت با مائی و در ما! و ما جای خالی تو را حس می کنیم….
آفتابا بسکه پیدائی نمی دانم کجائی!
دور از مائی و با مائی نمی دانم کجائی

دیدگاه‌ها

  1. ناشناس

    یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور …کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور…به امید طلوع دوباره خورشید از پشت ابرهای سیاه جهل و غفلت بشریت…

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.