از صبح تا الان که لنگ ظهر است و قلندر بیدار!، زل زده ام به صفحه ی شیشه ای مانیتور و بارانی از کلمات می بارند بر خیالم و من
نمی دانم
که کدامشان مناسب حال این روزهای من است! که سر هم شان کنم و بنویسم تا بمانند! به یادگار این روزها که آن چنان سخت می گذرند که تو انگار کن اصلا نمی گذرند!
تو که مرا به تر و بیش تر می شناسی
برایم از همین کلماتی که باریده ای،
جمله ای بساز…
دیدگاهها
سلام حاجی
خوبین ایشالا
هر از گاهی وقت اضافه داشتید به ما هم سری بزنید که خدای ناکرده فکر نکنیم حتی از یاد شما هم رفته باشیم [چشمک]
لحظه ها نیش به بلعیدن روح ام زده اند
شکل آن سیب که از شاخه می افتد شده ام..