ناگهان چه قدر زود دیر می شود!

از یک سنّی به آن طرف تر
کار آدمیزاد می شود خوردن حسرت روزهای بی تکرار ِ پسین و شمردن تارهای سفیدی که هر روز به شماره شان اضافه می شود!
از یک سنّی به آن طرف تر
آدمیزاد باورش می شود که روزهای خوش یا مال قصه هاست و یا اگر باشد، فقط و فقط در خاطره ها می شود یافتشان. بی آن که حتی با تکرارشان! دلی خوش شود!
از یک سنّی به آن زطرف تر
راه و مقصد و مقصودی نمی ماند که آدمیزاد را تکانی بدهد یا حاجتی به سر به بیابان گذاشتن و ساربان و جرس و محمل داشتن ش باشد…
از یک سنّی به آن طرف تر
آدمیزاد باید بنشیند. و فقط بنشیند. و فقط بنیشیند.

دیدگاه‌ها

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.