پریروز از بروکسل یک کله آمدهبود تا استانبول و از آنجا بعد معطلی در ترانسفر بین دو پرواز، پریدهبود با عیال مربوطه تا فرودگاه ملک عبدالعزیز مدینه و بعد زیارتی مختصر و اقامتی کوتاه در هتل جوهرهالعاصمه، به همراه زائران سنی مذهب ترک احرام بسته بود و با هزار زحمت و پس از کلی معطلی پشت سیل پس از باران آن روز و ترافیک وحشتناک منتهی به مکه، خودش را رساندهبود به حرم و ادای مناسک عمرهی تمتع.
عصر دیروز که فارغ از احرام و بعد استراحتی مختصر دوره افتادهبود در شهر که هموطن بیابد و کتاب مناسک حج شیعی و سوال و اشکالاتش را در فقرهی عمرهی تمتع و اعمال وقوف در مشاعر رفع و رجوع کند، خوردهبود به پست زنان کاروان ما که در تعطیلی سرویسهای حرم تا هتل – که هر سال از روز شش ذیحجه به خاطر ترافیک شدید حرم اعمال میشود – بازار اطراف هتل را زیارت! میکردند و از پوشش و نوع حجابشان فهمیدهبود که ایرانیاند و گمشدهی او در دیار غربت.
نشستهبودم در لابی هتل و زیر کولر جاندار سالن شرقی قرآنم را میخواندم که آوردندش سر وقتم. اصرار داشت خودم سوالات شرعیاش را جواب دهم. مجاب نشد ببرمش پیش روحانی کاروان که اصلا کارش پاسخ به مسائل شرعی و راهنمائی در نحوهی ادای مناسک حج است.
رفتیم بالا و جزوهی مناسک مطابق فتوای “حضرت آقا” را با چند کتابچهی راهنمای مشاعر و توضیح تاریخی اماکن و مشاعر بهش دادم و آدرس بعثهی حج را برایش کشیدم و سپردم که حتما سری به آنجا بزند.
نگران بود اعمالش با فقه شیعه سازگار نباشد و رضا نمیشد برود پیش یک عالم شیعه. میگفت با تور ویژهی حج و به عبارت نفری چهارهزار یورو آمدهاند حجاز و در قراردادشان با تور، غذا و قربانی پای خودشان است.
بچهی ناف تهران، ساکن سی سالهی بلژیک که پسرش هم سن و سال من بود خیلی راحت و بیتکلف نشست زیر دستم تا موهایش را برایش کوتاه کنم که روز عید تیغ به سرش کارگر باشد. خیلی ساده و بیتکلف و بی ته لهجهی فرنگی ساعتی را که میهمانمان ماند از درد دوری در غربت گفت و چهار زانو نشست و چای لیوانیای را که برایش ریختم را با قند و نقل ارومیه سرکشید و دهانش را با آستین لباسش پاک کرد! انگار نه انگار اروپا دیدهاست و فرنگ رفتهاست و فرنگی شدهاست…
و این سرّ دیگری از اسرار نامکشوف حج است که مردمان را از راههای دور و نزدیک به سوی قبله میآورد و یکجا جمع میکند که فرمود: یَأتینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمیق +