خودت که دیدی
عرفاتِ من
و وقوفم در آن صحرای داغ و پر لهیب
به در به در
و سو به و سو
و چادر به چادر
دنبال چهرهی دلربا گشتن گذشت و قرص کامل خورشید، وقتی روی بام مکه در غربیترین افق فرو میریخت دل من با او هُرّی پائین ریخت که یار نادیده سیر، رخت ببست…
دیدگاهها
بسم الله
با سلام و عرض خسته نباشید
با مطلب ” عاشقان اباعبدالله (شهید باکری)”
بروزیم .
منتظر نظرات سازنده شما هستیم.
سلام
زیارت قسمت ما میشد ای کاش!
«گر بگویند مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست»
یا حضرت صاحب
باز منتظر دیدار باش
هرگز خسته نشو
آنگاه که در تنگنای غروب اشکی از گوشه ی چشمت جاری شد
منتظران را به یاد آر
و به نیابت از همه ی آنها یک بار دیگر بلند صدایش کن
حجکم مقبول سعیکم مشکور