سفر

دلم برا حرمت پر می‌زنه…

قدیم‌الایام، زوار خانه‌ی خدا خاصه آذری‌ها وقت رفتن و بازگشتن از سفر حج، مسیر کاروانشان از عراق عرب بود و در راه توفیق زیارت سیدالشهدا نصیب‌شان می‌شد و با یک تیر هم حاجی می‌شدند و هم کرب و بلائی. ام‌روز اما به سبب تسهیلاتی که در وسائل سفر بوجود آمده و نوعا هیچ کاروان زمینی‌ای …

البَیک

به لطف دوستان هم‌شهری که مدیر ثابت یکی از هتل‌ها هم‌جوارند و قبلن چند نوبت مزاحم‌شان شده‌ایم و بازدید مفصلی! از انبار تحت اختیارشان داشتیم و هر نوبت دلی از عزا درآوردیم، دی‌شب به مناسبت یادبود شب‌های آخر حج۹۱، میهمان رستوران “البَیک”شدیم. غذای ویژه‌ی رستوران‌های زنجیره‌ای البیک که برند معروفی در عربستان است، مرغ سوخاری …

یه مدینه… یه بقیعه…

از وقتی هتل خلوت شده و کاروان‌های “مدینه بعد” راهی مدینه شده‌اند، عوامل خدماتی هم کم‌تر شده‌اند و مدیر ثابت هتل از بچه‌های ما خواسته اوقات سرو غذا کمک حال‌شان باشیم. حاج سعید سرپرست رستوران هتل و مقسّم غذا، بچه‌ی شاه‌عبدالعظیم است و باحال و از لوطی‌های روزگار. شب به شب که نوبت پست ماست، …

برای رضای خدا

ما مفتخریم که راه هر سفرمان و میل هر نظرمان و غایت هر عمل‌مان جز به | رضای آل محمد | [صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین] ختم نمی‌شود… یا حضرت ضامن! ممنونیم که ما را شیدای گنبد غرق نور و طلایت کردی… ممنونیم که ما را در شمار شیعیانت قرار دادی ممنونیم که ما را برای خود سوا کردی …

مرگ گاهی ریحان می‌چیند

خادم پیر و باصفای مسجدمان را که ام‌شب ریق رحمت سر کشید و روحش تا عرش پر کشید میهمان خوشه‌ی صلوات و بذر فاتحه‌ای می‌کنیم که در شب اول قبر، کاری‌ترین دست‌افزار هر دست از دنیا کوتاه شده‌ای ست… باشد که حضرت حق به پاس ریش سفید مش‌میکائیل که به خدمت در خانه‌ خدا سفید …

خط فاصله

هر بار که نسیم هر سفری جان خسته تنی را می‌نوازد دل ناماندگار بی‌درمان ما میل جاده‌های پر پیچ و خمی را می‌کند که ابر آلود بود و پر از دار و درخت و نمی‌داند ته آن جاده کسی که باید باشد، هست؟ و بعد آرزو می‌کند که ای کاش هیچ وقت و هیچ کجا، …

وصال او ز عمر جاودان بِـه!

آقای ثامنِ ضامن! خودت به‌تر می‌دانی رمضان که تمام شود، دل‌تنگی طواف حرم تو می‌آید سراغ دلی که از ما ربوده‌اید و به هیچ چاره نمی‌شود الا صدور تذکره‌ی عبور و حضور در آستان قدس سراسر رضامندی‌ت. حالا چه بلیط طیاره برای خراسان برامان جور کنی و چه نکنی بدان که ما گیر نیامدن بلیط …

یک آدم معمولی نمی‌تواند این‌قدر زیبا باشد!

یک روز “نیما” هم منزل ما بود که در زندند. رفتم و در را باز کردم و دیدم سید زیبا و قدبلندی پشت در ایستاده. به جرأت می‌توانم بگویم زیباترین مرد جهان بود. می‌دانید که اگر کسی چهره و قد مناسبی داشته‌باشد، در لباس روحانیت زیباتر هم می‌شود. جا خوردم و از سر سادگی از …

سیمین ِ سیاه‌سوخته‌ی بدبخت

و تو یوسف منی، نه منِ سیاه‌سوخته‌ی بدبخت. مگر من چه تحفه‌ی نطنزی هستم و بودم که تو چنین از رفتن من نگران شده‌ای و بی‌خود خیالت را ناراحت می‌کنی. می‌دانی از وقتی که کاغذ سوم تو رسیده‌است، کاغذ ۲۵ سپتامبر تو، آرام و قرار ندارم، مثل مرغ سرکنده شده‌ام… من نمی‌فهمم دو روز دیر …

جـــان

سه فرسخِ دیگر، حدودِ بیست تا داریم تا دلیجان. دروازه‌ی تهِ شهر ِ دلیجان، غذاخوریِ بچه‌های گاراژ ماست؛ غذاخوری خلیل. به خاطر گلِ روی شما، دروازه‌ی سر ِ شهر ِ دلیجان می‌ایستیم. مال باقیِ گاراژهاست و با من صنمی ندارند. دیگر کسی سلام و علیک نمی‌کند. دلیجان کمر ِ راه اصفهان را می‌شکند… اسم قشنگی …